
شهید شاخص سال ۱۳۹۴
مهندس شهید داور یسری، از سوی سازمان بسیج مهندسین صنعتی بهعنوان شهید شاخص سال ۱۳۹۴ معرفی شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج مهندسین صنعتی، مهندس شهید داور یسری، از سوی سازمان بسیج مهندسین صنعتی بهعنوان شهید شاخص سال ۱۳۹۴ معرفی شد.
نام: داور
نام خانوادگی: یسری
فرزند: موسی
تاریخ تولد: ۲۸/۰۱/۱۳۳۲
محل تولد: اردبیل
رشته تحصیلی: متالوژی
نام دانشگاه: دانشگاه اصفهان
تاریخ شهادت: ۲۶/۱۰/۱۳۶۵
محل شهادت: جزیره مجنون
زندگینامه مهندس شهید داور یسری؛
(۱ مهر/ ۱۳۳۸): ورود به دبستان کمال، آغاز کلاس اول ابتدایی.
(۱۳۴۱): کوچ خانواده به تهران
(۱ مهر/ ۱۳۴۱): شروع به تحصیل در کلاس چهام ابتدایی، تهران.
(۱ مهر/ ۱۳۴۴): آغاز تحصیل در دوره اول دبیرستان شاه عباس اردبیل.
کارگری در قنادی، جهت تأمین مخارج تحصیلی.
(۱ مهر/ ۱۳۴۷): آغاز تحصیل در هنرستان کشاورزی اردبیل.
(۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲): شرکت مستمر در محافل مذهبی، مجالس تعلیم قرآن، دعای ندبه، تفسیر نهجالبلاغه و … در اردبیل.
در فاصله بین اخذ دیپلم از هنرستان کشاورزی اردبیل تا ورود به دوره کارآموزی در مرکز آموزش متالوژی ذوب آهن اصفهان، دوره خدمت سربازی را به انتخاب خود در سیستان و بلوچستان گذرانید و در منطقه محل خدمت خود جهت آموزشهای مذهبی و مباحث سیاسی بین مردم، جلسات شبانه تشکیل میداد .
(۱۳۵۲ تا اواسط ۱۳۵۶): دانشجوی طراحی متالوژی در آموزشکده متالوژی ذوب آهن اصفهان.
آغاز فعالیتهای سیاسی و آموزش مسائل مذهبی و افشاگری مفاسد رژیم شاهنشاهی در میان دانشجویان و کارگران ذوب آهن.
(۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶): مسئول گروه نظامی مؤلفه اسلامی (هسته ی مقاومت) با ارشاد و هدایت آیت الله مشکینی و حجت الاسلام هادی غفاری.
ادامه افشاگریهای و پخش اعلامیههای سری حضرت امام (ره).
(۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷): بازداشت از سوی عمال ساواک، بازجویی و شکنجه و حبس.
مسئول گروه برنامهریزی برادران انقلاب و مسلمان در محیط زندان اصفهان.
(۱۷مرداد/ ۱۳۵۷): اخراج از مرکز آموزش متالوژی ذوب آهن اصفهان به دلیل محکومیت سیاسی و فعالیت علیه رژیم ستمشاهی.
(شهریور تا بهمن/ ۱۳۵۷): شرکت فعالانه در تظاهرات مردم قهرمان اردبیل، رهبری برخی جناحها.
(۲۳بهمن/ ۱۳۵۷): شهادت نادر یسری (برادر کوچک داور) در مبارزات مردم عمال رژیم پهلوی در مقابل ساختمان شهربانی اردبیل.
(۳۰ تیر/ ۱۳۵۸): اخذ گذرنامه عبور از مرز بازرگان به خارج از کشور .
(۴ شهریور/ ۱۳۵۸): خروج از فرودگاه مهرآباد به قصد جمهوری عربی سوریه.
(۱۹۷۹/۸/۲۰میلادی) : پایان اقامت در سوریه و اجازه خروج.
شهید داور یسری در این زمان از سوریه به نیروهای مبارز فلسطینی در لبنان میپیوندد و علیه دولت غاصب اسرائیل، بارها در خطوط مقدم جبهه حاضر شده میجنگد.
(پاییز و زمستان/ ۱۳۵۸): همکاری مستمر و تنگاتنگ با شهید بزرگوار دکتر چمران طی دوره آموزش تخریب و عملیات چریکی در جنبش امل لبنان.
(۲۳اسفند/ ۱۳۵۸): بازگشت از سفر سوریه و لبنان و فلسطین به ایران.
(۱۳۵۹): عضویت در شورای فرماندهی پادگان سعد آباد.
(۱۳۵۹ و ۱۳۶۰): شرکت در منطقه عملیاتی خوزستان. جراحت شدید و شکستگی استخوان لگن، قطع عصب پا، بستری شدن در بیمارستان نیروی هوایی تهران به مدت نه ماه و حصول معلولیت در پای چپ.
(بهار ۱۳۶۱ تا ۳ خرداد): شرکت در عملیات آزادسازی خرمشهر در کنار شهید بزرگوار جهان آرا.
(۲۸دی/۱۳۶۱): ازدواج با خواهر مؤمن منصوره کاظمی شیراز، متولد ۱۳۳۹، معلم امور پرورشی.
(۱۳۶۱ و ۱۳۶۲): فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اردبیل.
(۱۳۶۳ تا ۱۳۶۵): عضو دفتر نمایندگی ولی فقیه در ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
مسئول دفتر پیگیری فرمایشات حضرت امام خمینی (ره).
(۲۳ خرداد/ ۱۳۶۳): تولد یگانه دختر شهید یسری به نام فاطمه.
(۱۳۶۳): شرکت در عملیات خیبر، مجروح شیمیایی.
(۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵): حضور متناوب درجبهههای دفاع مقدس، جراحت در شش نوبت که در سه نوبت کاملاً بیهوش گردیده و با الطاف الهی و مهارت جراحان نجات یافته.
(آخرین جمعه/ دی/ ۱۳۶۵): شرکت در نماز جمعه اردبیل به امامت آیت ا.. حاج آقا مروج و تقاضای دعا از پدر خود برای نیل به درجه رفیع شهادت و حرکت به جبهه در همان روز.
(۲۶دی/ ۱۳۶۵): جبهه کربلای ۵، حضور در منطقه عملیاتی شلمچه، گردان انتقال شهید، شرکت در عملیات تخلیه شهدا و مجروحین از خط مقدم به پشت جبهه، اصابت ترکش به جمجمه. انا لله و انا الیه راجعون، اخذ نشان والای شهادت و پرواز روح به ملکوت اعلی.
خاطرات مهندس شهید داور یسری در افق نگاه برادر؛
۱)مادرم، که در صداقت گفتار و عمل صالح در جمع بستگان ما انگشتنما میباشد، سالها پیش از پیروزی انقلاب، بارها نقل میکرد که «دو ماه قبل از آن که داور به دنیا بیاید، شبی سیدی از اولیا، به خواب وی آمده و به وی بشارت داده است که فرزندی که در بطن داری پسری است از صالحان زمین. پس این قنداق و پیشبند و پیشانیبند را بستان که نام شریفش بر آن نقش بسته و پس از آن که فرزندت متولد شد، همین را بر او انتخاب کن و از طفل خود مراقبت نما که وی مورد توجه است. بر پیشانیبند، نام داور نقش بسته بود.» مادر، صبح که از خواب برخواسته رویای خود را با مادر بزرگم در میان گذاشته و از وی چارهچوبی میکند. مادر بزرگ صحت و سقم قضیه را به بعد از زایمان موکول مینماید. دو ماه بعد، وقتی طفل به دنیا میآید، حاضرین با تعجب همان نشانهها را که در خواب الهام شده بود، در وجود مولود نو رسیده مشاهده میکنند و به همان ترتیب، نام طفل را داور میگذارند و مراقبتهای لازم را در جهت حفظ سلامت کودک به عمل می آورند. هر بچهای در کودکی به شیطنت و بازیگوشی میپردازد، اما داور از همان دوران نونهالی به تلاوت قرآن که توسط پدر و مادر و مادر بزرگم حین ادای فرایض مذهبی خوانده میشد عشق میورزید. با علاقه بسیار در مقابل آنان مینشست و با گوش جان آیات قرآنی را جذب میکرد. هنوز به دبستان راه نیافته بود که با صدای دلنشین، اذان میگفت. در سالهای ۴۲و ۴۳ که حدوداً ده سال داشت به مسجد جامع شهر میرفت و من و دوستانش را به این کار دعوت میکرد و گاه پول هفتگی خود را بهعنوان جایزه به کسی میداد که با او به مسجد رفته و نماز بخواند. روزی به مسجد رفته بودیم . آیت الله مشگینی بعد از نماز منبر رفته بودند وقتی پایین آمدند داور جلو رفت و دست وی را بوسید و جملهای گفت. من هم بیاختیار به طرف ایشان کشیده شدم و شنیدم که معظم له گفتند: «پسرم با قرآن فال نمیگیریند بلکه استخاره میکنند شما نیت کنید من برایتان استخاره میکنم». داور با شادی گفت: « آقا من نیت کردهام». آیاتی تلاوت کرده و گفتند: « پسرم، خیلی خوب است. خدا تو را در این راه هدایت و نصرت خواهد فرمود، با همت و اراده به دنبال نیت و هدف خود باش.» از آن پس محبت حضرت آیت الله مشگینی در قلب داور چنان جا کرد که سالها بعد به قم رفته، جگر خشکیده از تشنگی خود را تحت هدایت آن بزرگوار سیراب میگردانید .
۲)داور از همان اوان کودکی، کار و تلاش را دوست داشت. در تعطیلات تابستانی پا به پای پدر کار میکرد. تا پدر و مادر میخواستند از کار معافش نمایند میگفت:
«من از نعمت سلامتی برخوردارم و میتوانم کار کنم و مخارج تحصیل و پوشاک خود را تأمین نمایم. درست نیست که در عین توانایی انجام کار، چشم به دستان زحمتکش شما بدوزم.» وی دستمزد کارگری ساختمان خود را که در طول سه ماه به دست میآورد صرف هزینههای تحصیلی و پوشاک همه بچههای مدرسه خانواده میکرد.
۳)آقای محسن قرائتی در سال ۱۳۵۱ در اردبیل مجلس سخنرانی داشتند و کلاس تدریس حفظ و قرائت قرآن را اداره میکردند. داور از مشتریان پر و پا قرص این محافل بود و با آموزش قرآن و تعلیمات اسلامی، روز به روز تکامل و تزکیه مییافت. در همین ایام با شهید بزرگوار ابوالفضل پیرزاده و چند تن از دوستان دیگر، پیمان اخوت بستند و با هدایت آقایان قرائتی و غفاری، شروع به برنامهریزی در جهت خودسازی انقلابی نمودند و بر خلاف فرهنگ مبتذل رایج در جامعه، ریش خود را بلند و موی سر را کوتاه میکردند، هفتهای سه روز، روزه میگرفتند. از مبطلات و محرمات دوری میگزیدند. اولین برنامه آنان سادهزیستی و سادهپوشی بود. زمان چرخید، داور دیپلم گرفت، برای گذراندن خدمت سربازی، بمپور و ایرانشهر را در منطقه سیستان و بلوچستان انتخاب کرد و در کسوت سپاه ترویج آبادانی، در مرزهای جنوب شرقی ایران به ترویج دین حنیف اسلام و آبادانی دل و جان مردم همت گماشت.
۴)مطالعه، یکی از عشقهای داور بود. آثار بزرگان از قبیل استاد مطهری و دکتر شریعتی و نیز حفظ قرآن و ادعیه مفاتیح، سیر و تفکر در اعماق دریای حکمتآموز نهج البلاغه چنان روحش را جذب و در خود غرق کرده بود که هرگز او را بیکار نمیدیدیم و ساعات عمرش یا به مطالعه و یا به عبادت و یا به ارشاد مردم و آموزش نکات جالب و ارزندهای میگذشت که از کتابهای سودمند فرا گرفته بود. هر روز چندین آیه از قرآن را حفظ میکرد. روی این برنامه با دوستان خود عهد میبست و انصافاً خود وی از عاملان صدیق این میثاقهای معنوی بود .
۵)داور، پس از اتمام دوره خدمت سربازی، روی به منطقه دور افتاده و محروم دیگری نهاد. در شهر اَبرقو در استان فارس درکارگاه ساختمانی راه سازی، متعلق به یک شرکت خارجی مشغول کار شد و آنجا نیز وظیفه ارشاد و آموزش مردم را همچنان ادامه میداد. در طول شش ماه کار در شرکت مزبور، زبانهای ترکی استانبولی و عربی را از مهندسین شاغل و کارگران کارگاه به خوبی فرا گرفت.
۶)در اوایل سال ۱۳۵۵ بنا به ضرورت حضور عناصر انقلابی و متعهد در مراکز کارگری و دانشگاهی بهعنوان دانشجوی طراحی متالوژی وابسته به ذوب آهن اصفهان وارد تحصیلات دانشگاهی گردید. تا بخشی از رسالت خود را به مورد اجرا بگذارد.
۷)من که بهعنوان تکنسین برق قسمت نورد ۳۵ ذوب آهن استخدام شده بودم در مدت یک سال و اندی که با داور همخانه و معاشرت بودم، درسهایی آموختم که اگر بیان شود، چند دفتر را پر خواهند کرد. از جمله، انضباط در کار و فعالیت ثمربخش در کوتاهترین زمان ممکن، رسیدگی به نظم و نظافت خانه، تنظیم برنامههای هفتگی و ماهانه برای دیدارها و پیشبینی دقیق سفر پدر و مادر به اصفهان، تنظیم برنامههای غذایی روزهای آینده بهطور دقیق، زمان حضور درحوزه علمیه قم و دیدار دوستان، از کارها و برنامههای دقیق وی بود.
۸)داور، حقوق دریافتی ماهانه را بی کم و کاست در طاقچه اتاق مسکونی میگذاشت و بدون شمارش و بیتوجه به اینکه در طول ماه چه مبلغی از این وجه را به خود اختصاص دهد، هر مقدار که لازم داشت بر میداشت، من نیز از وی تقلید میکردم. این پولها به حدی برکت داشتند که هر چه خرج میکردیم در آخر ماه، مقدار قابل توجهی از آن باقی میماند. دوستان داور که به منزل ما میآمدند، در صورت نیاز و بدون کسب اجازه، هر مقدار لازم داشتند برمیداشتند، و بالعکس هروقت وجه اضافی داشتند میآوردند روی این پولها میگذاشتند. این عمل، واقعاً انسان را از خودخواهی و ریخت و پاش هزینههای بیمورد باز میداشت.
۹)از درسهای مهمی که از وی آموختم مطالعه مستمر و طولانی بود. نیمه شبها با اینکه در همان اتاق کوچک میخوابیدم، بعضی وقتها که از خواب برمیخواستم، داور را بعد از اقامه نماز شب، تا نزدیکیهای سحر مشغول مطالعه و تلاوت قرآن میدیدم. گاهی اعتراض میکردم که دست از مطالعه برداشته، ساعاتی بخوابد و یا لااقل چراغ را روشن کند و به نور شمع اکتفا ننمایند. با خوشرویی و صمیمیت میگفت: «وقت استراحت شماست و من نباید از برق استفاده کنم».
۱۰)روزهداری منظم و سه روز در هفته، که شاید تا آخر عمر پر برکتش ادامه داشت، و نیز نمازها و راز و نیازهای عاشقانهاش که پیوسته، انجام میگرفت، از مشخصات بارز وی بود که در کمتر کسی میتوان سراغ گرفت، تعبد و اخلاص او به حدی بود که ذکر خدا و حمد و تکبیر در هیچ شرایطی از زبان صادقش فراموش نمیشد.
۱۱)روزی شیشهای چرکین و چرب با پنبهای آغشته به منزل آورد و طرز تهیه ماده منفجره سادهای را برایم توضیح داد. خندیدم و گفتم: این کار به چه دردی میخورد؟ چرا وقتمان را بیجهت صرف این کیمیاگریها بکنیم؟ با خوشرویی جواب داد: تا یکی دو سال آینده، به فضل الهی، خواهی دید که این محلول به ظاهر بیمصرف، به دست همین مردم محروم چه کارها خواهد کرد .بعداً در جریان انقلاب فهمیدم که آن بمب آتشزای دستساز، کوکتل مولوتف نام دارد.
۱۲)روزی کلاس ورزش شنا داشت و ساعت ۲/۳۰ بعدازظهر باید به استخر شنای ذوب آهن حضور مییافت. ساعت ۲ بود به من گفت: «به جای من استخر برو و چون رنگ و نوع لباسهایمان یکی است و شباهت زیادی به هم داریم، مربی و سایر مسئولین استخر متوجه نخواهند شد. من اگر توانستم بعداً میآیم، و به محض ورود من، بلافاصله استخر را ترک کن» من که متوجه علت این جابجایی نشده بودم، اطاعت کرده و در استخر حاضر شدم . ساعتی بعد، شهید یسری را دیدم در حالی که کتف چپش شکسته و با دست راست کتفش را چسبیده بود، با لباس شنا در استخر حضور یافت من فیالفور آنجا را ترک کردم. شب که به منزل بازگشت جویای حال شدم وی که شدیداً از درد شکستگی استخوان رنج میبرد و بدون پانسمان و مداوا و صرف مسکن به خانه آمده بود گفت: مکلف به انجام برنامه و اقدام نظامی علیه اماکن و عوامل رژیم ستمشاهی بوده است. پس از انجام مأموریت مورد تعقیب مأموران ساواک واقع میشود و با موتور سیکلت از پرتگاه سقوط میکند و صدمه میبیند. وقتی از مهلکه جان سالم به در برده بود به استخر آمد تا اگر مأمورین، وی را شناسایی کرده باشند تمام همکلاسیها و مربیان شنا گواهی دهند که وی در لحظه وقوع عملیات نظامی، در استخر مشغول آموزش بوده است.
۱۳)به خاطر دارم در ماههای دی و بهمن سال ۱۳۵۶، مرا با خود به کنار «زاینده رود» برد. در آن سوز سرمای شدید زمستانی، لباس شنا بر تن کرد. یخهای حاشیه رود را شکست و بعد از آبتنی از آب بیرون آمد و از من خواست که با شاخه درخت بر بدن خیس و سرمازدهاش بکوبم. وقتی اعتراض کردم با اظهار صمیمیت از من در خواست نمود که این کار برای مبارزه و کسب آمادگی جسمانی کاملا لازم است. گویی به ایشان الهام شده بود که چند روز بعد، درست به همین شیوه، از سوی عوامل جنایتکار ساواک شکنجه خواهند شد.
۱۴)در زندان به ملاقاتش رفتیم. داور مضطرب و دلواپس عکسالعمل پدر بود و میترسید مورد عتاب قرار گیرد. وقتی در اتاق ملاقات پشت جدار شیشه ای، رو در روی هم نشستیم، پدر اولین حرفی که از طریق تلفن گفت این بود: «فرزندم آن که در راه آرمانهای خدایی دستگیر و شکنجه و زندانی میشود، به مثابه شیری است که در جنگل قریب و سالوس، علیه روبهان و شغالان شوریده و اینک در قفس گرفتار آمده است. وجود تو مایه افتخار و آبروی ماست». داور تا این حرف را شنید، حالت چهرهاش به کلی تغییر کرد، گوشی را سرجایش گذاشت و با شادی، دستها را با آسمان بلند کرد و فریاد الله اکبر سرداد. شور و شعف وی سایر زندانیان و خانوادههای آنان را به خود جلب کرد . داور در سال ۱۳۵۷ که در زندانها گشوده شد، از زندان آزاد گردید.
۱۵)در ۱۵بهمن ۵۷ که نهال انقلاب مردم ایران به بار نشست و غنچههای آزادی، شکفتن آغاز کرد، خانواده ما اولین شهید خود را تقدیم انقلاباسلامی نمود. نادر یسری ۱۷ ساله در گرماگرم مبارزات۲۲ بهمن، ساغر لبالب از شهد شهادت را سر کشید و به لقاء الله پیوست. داور که در مبارزات مردم تهران شرکت فعالانه داشت در مراسم تشییع حضور یافت و پس از آن به سازماندهی و راهاندازی گروه ضربت همت گماشت و به دستگیری عوامل رژیم و راهاندازی دادسرای انقلاب اسلامی پرداخت. در نیمه دوم سال ۱۳۵۸ عدالت علیوار داور، مورد بغض و حسد برخی واقع شد و اتهامات و شایعات ناروا درحق وی نشر گردید. شهید، اردبیل را به قصد لبنان ترک گفت و در آنجا به آموختن روشهای علمی و عملی انفجارات و تخریب پرداخت و در مدت یکسال که در آنجا اقامت داشت در محافل و مجالس اغلب گروههای مبارز لبنان نفوذ کرده از اهداف و آرمانهای آنان مطلع گردید و در مورد ضعفها و کاستیهای آنان پیشنهادهایی داد.
۱۶)مسئولیت بعدی وی عضویت در شورای ۵ نفره فرماندهی پادگان سعدآباد تهران بود. در یکی از دیدارهایش با شهید بزرگوار، دکتر چمران، مرا نیز همراه برد. در آن نشست دوستانه، بحث فلسطین و عرفات و سازمان آزادیبخش و گروه امل و غیره به میان آمد. داور ضمن بر شمردن نکات ضعف و کاستی اکثر گروههای حاضر و مطرح آن زمان در لبنان و فلسطین، به جمعبندی و نتیجهگیری پرداخت و پیشنهاد کرد گروهی منسجم و متکی به اهداف الهی، در مسیر حکومت ا… تشکیل شود .
۱۷)با آغاز جنگ تحمیلی، جزو اولین گروه مدافعین ایثارگری بود که عازم جبهههای جنوب گردید. سخنرانی وی در خصوص خیانتهای بنیصدر و عواملش نسبت به نظام و رهبری و سهلانگاریهایش در جبهه که در نماز جمعه اردبیل ایراد کرده بود هنوز هم در خاطرهها موجود است. در طول اقامت در سنگرهای حق علیه باطل چندین بار مجروح شد. در بیمارستان هرگز از آمپول و قرص مسکن استفاده نکرد زیرا دردهای جسمانی را آزمون الهی میدانست.
۱۸)روز ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ مدتی پس از شهادت آیت الله محلاتی داور بدون اطلاع قبلی به اردبیل آمد و اصرار نمود که همه بستگان و آشنایان حضور به هم رسانند. بر خلاف همیشه که از مصاحبه روی گردان بود، درخواست ضبط صوت نمود تا برای آخرین بار در منزل پدری به تلاوت آیاتی که از کلام الله مجید بپردازد و پدر و مادر و بستگان بدانند و تاریخ فردا بداند که طفل عاشق قرآن ۳۰ سال پیش، هنوز هم حافط قرآن و عامل آیه به آیه کلام وحی بوده و هست. پس از تلاوت، وصیت خود را بیان داشت و از آرزوی دیرین خود پرده برداشت.
۱۹)میگفت: «آرزو داشتم در تمام طول عمرم، یک بار به زیارت خانه خدا بروم و در خانه وحی، در زادگاه علی (ع)، در کانون وحدت مسلمین و در قبله جاویدان موحدین، در جایگاه اولین مؤذن اسلام، بلال حبشی قرار گیرم و برای نخستین بار مؤذن اذانی باشم که ولایت و امامت علی را در محتوا دارد و فریاد (اشهد ان علیا ولی الله) من در سر تا سر حرم امن و تمامی مکه و در جای جای سرزمین غاصبان ولایت مولا علی (ع) طنین انداز باشد.»
۲۰) همان روز، هنگام غروب داور به قصد اعلام حقانیت مسلمین و شیعیان مظلوم، روی به جبهه گذاشت. هفتهای نگذشته بود که خبر شهادت وی از طریق حاج آقا مروج به خانوادهمان ابلاغ گردید.
«روحش شاد و یادش گرامی باد
برچسب ها:داور یسری, شهید, شهید داور یسری, شهید شاخص, شهید مهندس
بازتاب از سایت